الا بذکرالله تطمئن القلوب
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
  (سعدی)

خواهری پیگیر قتل برادرش


در سال پیش 1396 مدتی سایت(وبلاگ های آرشیو بهداد) تعطیل شد. پس از آنکه من بخشی از ثلث اموالم را به دانشگاه تهران بخشیدم خانواده ام و به ویژه خواهرم چون به  منافع مالی و مادی انها لطمه واردمی شد با تحریک کردن مادرم وارد عمل شدند یک روز صبح بی خبر خواهرم (فرانک اربابی) به اتفاق هفت، هشت نفر دیگر به خانه من ریختند و به من امپول های شدید زدند و به عنوان دیوانه  به بیمارستان (زندان) مهرگان بردند در اثر این آمپول های خطرناک که در خانه به من زدند من به حالت کمای مطلق فرو رفتم و بطور ماورا سخت از مرگ نجات یافتم حدود بیست روز در کمای مطلق بودم. هرروز برای  برق گذاشتن مرا میبردند و برق میگذاشتند بالاخره بعد از بیست روز از حالت کمای مطلق بیرون آمدم و تدریجا ظرف هفت، هشت روز تقریبا از حال کما خارج شدم و با دخالت مادرم که از فریب خوردگان خواهرم فرانک ولایی(اربابی) و غیره بود از تیمارستان ازاد شدم اکنون هم که مادرم فوت کرده و من خانه مسی و عمده اموال خود را وقف دانشگاه کرده ام هر آن محتمل است که خواهرم با عده ای به خانه من بریزند و مرا به تیمارستان ببرند یا جای دیگری ببرند تا ثابت کنند من بر اثر دیوانگی، بیشتر اموال خود را وقف کرده ام و لذا وقف من باطل است .

آنها میخواهند جلوه دهند که آنها نه به واسطه ی مادی و یحتمل دست های ی که  پشت سر انها  ممکن است (محتمل است )وجود دارد مرا به بیمارستان انتقال دهند.

در حقیقت در سال گذشته خواهرم فرانک اربابی (ولایی) مرا کشته بود و بطور ماورای سخت شبیه به یک معجزه که شاید دست قهار خداوند بود که میخواست من مطلقا نمیرم دوباره زنده شدم

انا لله و انا الیه راجعون
کل شی هالک الی وجهه

من دشمنان بیشمار دارم منحصر به خواهرم نیست ولی به کار خود کج دار و مریز ادامه میدهم بقول حضرت مولانا :

"صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق

 نیست فردا گفتن از شرط طریق"
یا بقول حافظ قدسی صفات :

" فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
  کجاســـت شیردلی کــزبلا  نپرهیزد"
همه ما ذائقه موت را میچشیم !

پروردگارا ! خود رابه تو میسپارم ! هرچه صلاح و مصلحت توست عمل کن!.

من نه تنها خواستار تعقیب قانونی خواهرم بلکه پزشکان وگردانندگان بیمارستان مهرگان هستم از جمله شخصی به نام احمد جلیلی (دکتر الکتروآنسفالو گراف) که من خوب او را میشناسم و خانواده او را خوب میشناسم و کسانی که تاریخ ایران را بدانند انها هم خانواده او را میشناسند.

اما متاسفانه در کشور ما اطبا و بیمارستان ها و دیگر مراکز درمان و غیره پزشکی شدیدا مورد حمایت سبعانه و سنگدلانه نظام پزشکی و پزشکی قانونی هستند انها  در این مملکت هر جرم و جنایتی بکنند مطلق العنان هستند. خوب انسان ها  را در بند تیمارستان و غیره نگه میدارند یا میکشند و هیچکس نمیتواند در این مملکت جلودار انها باشد. سالها پیش شوهر خواهرم آقای ناصر ولایی گفته بود که: " باید بهداد را به جایی بیندازیم که هرگز نتواند از آنجا بیرون بیاید. "مفهوم این حرف یا قتل یا دیوانگی است!

دیوانگی بدتر از آن است که انسان را بکشند یا بگویند مرده است .

من خواستار تعقیب قانونی خواهرم، شوهر خواهرم و هر کس دیگری که نقشی در این داستان داشته باشد هستم از جمله پزشکانی از قبیل دکتر جلیلی و دیگر اطبا و گردانندگان بیمارستان مهرگان.

 پیشاپیش تعقیب قانونی کلیه بیمارستان ها و دستگاه های دیگری را چه روانی و چه غیره روانی وقس علیهذا که چنین اعمالی را احتمالا در آینده علیه من انجام دهند. خواهانم.

خوب. کسی در چاهی افتاده و ناله میکند و کسی به فریاد او نمیرسد.

تهران

بیست و پنج اذر 1397
                                                                   بهداد اربابی 

بعد التحریر:

به جرم حقیقت بینی، حقیقت جویی در عرصه ی ت به جرم افشای ان، راهن و ان و جنایتکاران در عرصه ی خانوادگی و ی با تحریک خانواده ها با جو سازی بر اساس مطا مع مادی و ی اشخاص جانور صفت انسان ها را به بیمارستان های روانی میکشند (چنانکه در تیر ماه 1355 (از اول تا 15 تیرماه) به مدت 15 روز مرا در بخش روانی بیمارستان قصر " اسایشگاه آموزشگاه قصر " ( بخشی از زندان قصر در زمان محمدرضا شاه ) مرا در یک سیاهچال مخوف و فوق العاده هولناک در میان بیماران روانی زنجیری حبس کردند که داستان مفصلی دارد که بخشی از آن را در خاطرات زندان در عصر محمدرضا شاه سالها پیش در شبکه اینترنت منعکس ساختم و از زندان و از آن زمان برای من یک پرونده دیوانگی ساختند.گفتند آزادش میکنیم و می گوییم این دیوانه است هر گاه  خواستیم از او استفاده کنیم می گوییم دیوانگیش خاموش شده است و هرگاه خواستیم و به صلاح خود دانستیم  و دیدیم خطری متوجه ما می کند، از سوی او احساس خطر کردیم و احتیاجی به او نداشتیم  می گوییم دیوانگیش دو مرتبه روشن شده است. آن ها به کمک خانواده ام مرا معتاد به دارو های خطرناک روانی ساختند.

مسئله ای دیگری نیز در بازدشت  من در زندان مهرگان  و بردن من در حال کما (اغما) توسط خواهرم و آن هفت، هشت مرد دیگر که با او وارد خانه من شدند محرک خواهرم بود این است که ، در خانواده ما شخص نادرست و ننگ آوری به نام امیر حسین ولایی فرزند خواهرم وکالت نامه هایی از سوی من برای خودش و دوستش شخصی بنام آقای جواد افشار جعل کرده بود(به معنای دقیق سرقت و ی ) و نیز حدود صد و چند ده سکه تمام امامی که تعداد دقیق انها را از یاد برده ام از جمله یک پاکت نایلونی دست نخورده بانکی محتوای 100 عدد سکه شاید70،80 عدد سکه دیگر و غیره که فقط پسرخواهرم فرد ناباب امیر حسین ولایی از جای ان اطلاع داشت گم شد.

کسانی به من میگفتند که ما او را به آگاهی میبریم یک سیلی در گوشش میزنیم حاضر نشد کتکش میزنیم باز هم اگر نشد شلاقش میزنیم و سکه های تو را ( که عمده مایملک نقدی من بود ) از او میگیریم ونقدینه ترا به تو  باز میگردانیم اما من موافقت نکردم. گرگان درنده درنده تر شدند این شخص ناباب و خواهرم  و دوستش آقای جواد افشاربه انواع مختلف به درندگی خود اضافه کردند از جمله از این وکالتنامه های جعلی استفاده کرده سعی کردند در یزد و جاهای دیگر اقدامات غیر قانونی در حقیقت سرقت و ی انجام دهند. سعی کردند دوباره مرا به تیمارستان ببرند و دائما مرا در حال اضطراب و وحشت نگه میدارند همانطور که گفتم انسان در برابر جانوران درنده هر چه بیشتر نجابت کند انها درنده تر می شوند ( در زبان لاتین ضرب المثلی وجود دارد که " انسان گرگ انسان است" که ژان بدن فیلسوف قرن 17 انگلیس نیز در اثار خود آن را به کار برده است) .

بازهم تاکید میکنم هر زمان ممکن است به خانه من بریزند و مرا به تیمارستان ببرند بکشند یا بعنوان دیوانه مرا انجا نگه داری کنند یا بلاهای بسیار دیگر بر سرم بیاورند، جاهای دیگر ببرند.

بقول حافظ قدس سره :

" عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانــده  نقش  مقصـود از کارگاه  هستی "

بقول مارکس در کاپیتال (اگر حافظه ی من اشتباه نکند ):

" سرمایه وجدان ندارد!"

"تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش"

باز بقول سعدی کبیر:
" دو چیز طیره ی عقل است دم فرو بستن
 به  وقت  گفتن و گفتن به وقت خامـوشی"

 

بعد التحریر:

وقتیکه شادروان دکتر محمود افشار نیز بخشی از اموالش را وقف می کرد خانواده اش ونزدیکان آنها هر روز جلسه تشکیل میداند که چه بکنند تا جلوی وقف او را بگیرند و به این نتیجه رسیده بودند که باید اقداماتی کنیم و بگوییم که او دیوانه شده است و وقفش باطل است ولی موفق نشدند شادروان دکتر محمود افشار دو وقف نامه دیگر نیز نوشت و نیمی از اموالش را وقف کرد و بقیه اش را بین خانواده اش تقسیم کرد بطوری که وقتی که فوت کرد حتی یک متر زمین نداشت در خانه وقفی می نشست و جزئی و بسیار کم پول در حسابهای بانکی خود داشت و با حقوق باز نشستگی اش زندگی میکرد .

 

 

 

 بعدالتحریر:

مرحوم دکتر یزد گردی استاد ادبیات دانشگاه اصفهان تعدادی کتاب ویرایش و چاپ کرده است مانند" نفثه المصدور" در تاریخ خوارزمشاهیان . او وصیت کرده بود از محل ثلث اموالش کتابخانه اش به دانشگاه اصفهان واگذار شود پسرش امتناع کرده بود و گفته بود که پدر من دیوانه بوده است اینکار بعلت دیوانگی بوده کار به دادگاه کشیده بود و دانشگاه اصفهان پیروز شده بود و کتاب ها را از پسر دکتر یزد گردی گرفته بود البته ممکن است با همه این احوال پسر نابابش و حقیقتاً دیوانه اش کتابهای پدرش را که دارای ارزش مادی بوده اند به دانشگاه نداده باشد.

 

بعدالتحریر:

مرحوم دکتر منوچهر ستوده( استاد دانشگاه و دانشمند ) نیز باغ گرانبهایی در شمال داشت که آن را وقف موقوفات دکتر افشار کرده بود. اولادش تلاش عظیمی کردند که ثابت کنند پدرشان دیوانه شده بوده که این وقف راکرده است ولی موفق نشدند.

این رشته سر دراز دارد. و گفتن آنها مثنوی صد من کاغذ می شود. کسانی که در قوه قضاییه هستند با این گونه حوادث گاه بسیار بغرنج روبرو می شوند. بشر همچنان نیمه جانور است.

 

حافظ می فرماید:

"دلا بسـوز که سـوز تو کارها  بکند

دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند"



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها